DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
font-family: ‘B Nazanin’; display: none;” lang="FA">
امام جواد بزرگواري در سيماي کودکانه بودند تا ايمان مومنان را بهامتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کداميک در گرو ظاهر و کدام يک از اين دام ها رستهاند.
مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (ع) از خراسان به بغدادنقل مکان مي کند و براي زير نظر داشتن امام جواد(ع) ايشان را به بغداد فرا ميخواند. يکي از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدينه اين بوده است که امام درنزديکي او باشد تا بتواند به وسيله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامي حرکات و روابطامام (ع) را که براي مأمون حساسيت برانگيز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.
روشي که پيشتر، مأمون در قبال امام رضا (ع) نيز اتّخاذ کرده بود. دوره امام جواد با سانسور شديد زندگي ايشان از جانب خلفاي جابر عباسي همراه است .
انتقال امام از مدينه به مقر حکومت خلفاي عباسي – بغداد – تزويج دختر مامون به امام که حکم جاسوسي تمام وقت در خانه امام را داشت گوشه اي ازمحدوديت هاي زندگي امام جواد در بغداد است .با اين اوصاف زندگي ائمه اطهار همچونآفتابي است که هيچگاه در پس ابر باقي نخواهد ماند واشعه هاي گرما بخش آن بهجويندگان حقيقت خواهد رسيد . در زير داستان کوتاهي از زندگي اين امام همام بههمراه نقد آن نقل مي شود تا آيينه کوچکي باشد که آفتاب را با همه عظمت در دل کوچکخود باز نمايد .
متن تاريخي ميگويد: چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (ع)، موردطعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه کند. پس زماني که ازخراسان به بغداد آمد به امام جواد (ع) نامه نوشت و تقاضا کرد آن حضرت با احترام واکرام به بغداد بيايند.
پس هنگامي که امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبلاز ديدار امام براي شکار بيرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضاامام جواد (ع ) افتاد که در ميان کودکان بود، تمامي کودکان از سر راه گريختند جزاو.
مأمون گفت او را نزد من بياوريد پس به او گفت: چرا تو مانندکودکان ديگر فرار نکردي؟
امام فرمودند : نه گناهي داشتم تا از ترس آن بگريزم، و نه راه تنگبود تا براي تو راه بگشايم. از هر جا ميخواهي عبور کن
مأمون گفت : تو چه کسي باشي؟
امام: من محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسينبن علي بن ابي طالب (عليهم السلام) هستم
مأمون: از علوم چه ميداني؟
امام: اخبار آسمانها را از من بپرس
مأمون در اين هنگام، در حالي که يک بازِ ابلق (سفيد و سياه) برايشکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد،مأمون به اين سوي و آن سوي نگريست، شکاري نديد، ولي باز همچنان در صدد درآمدن ازدست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت.
باز به طرف آسمان پريد تا آنکه ساعتي از ديدگان پنهان شد و سپس درحالي که ماري شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه اي مخصوص قرار داد، ورو به اطرافيانش کرد و گفت: امروز مرگ اين کودک به دست من فرا رسيده است.
سپس باز گشت و ابن الرّضا (ع) را در ميان کودکان ديد، به او گفت: از اخبار آسمانها چه ميداني؟
امام فرمود: بلي اي اميرالمؤمنين، حديث کرد مرا پدرم از پدرانش ازپيغمبر (صلّي الله عليه و آله) و او از جبرئيل و جبرئيل از خداي جهانيان، که بينآسمان و فضا، دريائي است خروشان با امواج متلاطم، در آن دريا مارهايي هست که شکمشانسبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاي ابلق آنها را شکار ميکنند وعلما را بدان مي آزمايند.
مأمون گفت: راست گفتي تو و پدرت و جدّت و خدايت راست گفتند. پس اورا بر مرکب سوار کرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزويج کرد.
در جاي ديگر قسمت آخر ماجرا بدين صورت آمده است:… با آن مارهافرزندان خانواده محمد مصطفي (ص) آزمايش ميشوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختي درازدر او نگريست و تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به او تزويج کند . با عبارات ديگرينيز اين نقل آمده است
نقد و بررسي اين رويداد
در اينجا به اموري چند اشاره ميکنيم:
الف: بنابر آنچه از ماجرا برميآيد، هنگامي که مأمون از امامپرسيد: تو چه کسي باشي؟ تجاهل کرده و خود را به ناداني زده نه اينکه واقعاً امامرا نميشناخته است، زيرا امام جواد (عليه السّلام) دو سال جلوتر يعني در سال 202 ( ق ) براي ديدن پدر به خراسان رفته بود. که اين ديدار در تاريخ بيهق حتي با ضبطمسير حرکت ، ذکر شده است . بعيد است که در آن موقع مأمون آن حضرت را نديده باشد درحالي که پدرش ولي عهد او بود .
ب: در اين روايت، که در آن آمده است: کودکان بازي ميکردند و اوبا آنها ايستاده بود تا اينکه مأمون بر آنان گذشت… اشاره شده بود که امام جواد (ع) در آن هنگام با کودکان بازي ميکرده است، و پذيرفتن چنين مطلبي ممکن نيست زيرابازي کردن در شأن امام نبوده است .
در مورد اوّل بايد گفت: اينکه امام در جايي که چند کودک هم درآنجا بوده ايستاده باشد به معناي اين نيست که ايشان با آن کودکان بازي ميکرده اند،وگرنه روايت به بازي کردن او تصريح ميکرد و به اين جمله که: با کودکان بود، بسندهنميکرد.
حتّي اين که امام عمداً با کودکان و در جمع آنان باشد هم در متن روايتنيست. پس شايد امام مقابل منزل خود ايستاده بوده و اتفاقاً کودکان هم در آنجابودهاند. بلکه بعيد نيست که امام در ميان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهمکودکانه شان آنان را تعليم و ارشاد کند و مفاهيم انساني را بدانان بياموزد. ما درزندگي خود نيز نمونه هاي بسياري از آموزش کودکان را مي بينيم، که با افق استعدادو فهم آنان مناسب است.
به هر حال، يقيناً، بودن امام با کودکان، براي بازي کردن نبودهاست. روايت علي بن حسان واسطي که چند وسيله مخصوص سرگرمي کودکان را از مدينه با خودبه بغداد برده بود تا به امام اهدأ کند، شاهد بر اين مطلب است. او ميگويد: بر اووارد شدم و سلام کردم، با چهره اي حاکي از ناخوشايندي جواب سلام داد و دستور نشستننداد. به او نزديک شدم و آن وسائل را بيرون آورده پيش رويش نهادم پس نگاهي خشم آلودبه من کرد و، سپس گفت: “خداوند مرا براي اينها نيافريده است، مرا چه به بازيکردن؟!”
پس از او طلب بخشودگي کردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بيرونشدم.
همچنين، امام صادق (عليه السلام) در پاسخ صفوان جمّال که دربارهصاحب امر ولايت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: ” صاحب و متولّي اين امر به لهو ولعب نميپردازد“
ج: با بررسي اين رويداد ميبينيم اين واقعه چه در مورد موضع امامجواد (ع) و چه در مورد موضع خليفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد ميباشد. ما ازآن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده ميکنيم:
خليفه، که از اولين و سادهترين ويژگيهايش اين بود که هموارهابّهت و جلال فرمانروايي خود را حفظ کند، نميبايست براي يک امر عادّي، پيش پاافتاده و ناچيز، آن هم با آن سرعت، از شکار باز گردد، به خصوص که اين کودک باهمسالان خود (که در نقل مذکور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نميتوانستمسأله آفرين باشد)! بلکه بايد مسألهاي بزرگ و موضوع مهمّي که با پايههاي حکومت وسرنوشت رژيم او تماس نزديک دارد، او را به بازگشت از مقصد، به اين صورت بي سابقه وهيجاني و براي امتحان کردن کودکي که با همسالان خود محشور است!، واداشتهباشد.
اين ماجرا اگر نشانه چيزي باشد، نشانه اين است که در حقيقت مأمون در پياين بوده است که ادّعاي ائمّه اهل بيت عليهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّيکه آن را از طريق پدرانشان، از رسول الله (صلّي الله عليه و آله وسلم)، از خدايسبحان آموخته اند، باطل و ناصحيح جلوه دهد.او با اينکه پيش از اين، چنين تلاشي رادر برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه کرده بود و شکست خورده بود، ولي اينبار، شايد با ديدن خردسالي امام جواد (ع)، بسيار بعيد ميدانست که آن حضرت - در آنسنين- توانسته باشد علوم و معارفي را که در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجبظفر و غلبه بر خصم ميشود، کسب نموده باشد.
در اينجا يک سؤال به ذهن ميرسد و آن اينکه اگر اين کودک خردسالنتواند به پرسشي در مورد يک موضوع غيبي - به تمام معني کلمه - پاسخ کافي و شافيبدهد، مأمون چه عکس العملي از خود نشان ميدهد؟آيا همانطور که در نقل گذشته آمد کهگفت: (امروز مرگ اين کودک به دست من فرا رسيده است) ، او را ميکشد، تا در تمامسرزمينهاي اسلامي بين همه مردم منتشر گردد که علّت قتل اين کودک اين بوده است کهجرأت يافته، مدّعي علم به چيزي شده است که از جواب صحيح به آن عاجز بوده است، و بهاين ترتيب وجود چنين علمي را در او و در فرزندان پس از او و حتي در پدرانش ، قبلاز او، باطل و غير واقعي نشان بدهد؟
چرا که هدف اول و آخر او اين بود که وجود چنين علمي را در آنانتکذيب و انکار کند، همچنانکه در سخني که خطاب به امام گفت: راست گفتي، پدر، جدّ وخدايت راست گفتند، تلويحاً به اينکه امام حقيقتاً داراي علم خاصّي است ، و آن رااز پدرش ، جدّش و از خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود.
يا اينکه او را به قتل نميرساند و آن کلام که گفته بود: (امروزمرگ اين کودک به دست من فرا رسيده است) به طوري ناگهاني بر زبان او رانده شده، ومنعکس کننده موضع سياسي حساب شده و مناسب با آن مرد نيرنگ باز زيرک نيست و تصميمنهائي او در مورد آن حضرت نميباشد؟
بلکه او را به همان حال تهي از مفهوم امامت و ويژگيهاي آن نگهميدارد تا در هر شرايط و احوالي، چون سندي قوي و حجّتي قاطع باشد در برابر هر کسيکه بخواهد براي او مدّعي امامت شود. و به اين ترتيب کارش پايان پذيرد. و به صورتطبيعي و بدون هيچ زحمت و مشقّتي، پيروان و دوستدارانش پراکنده گردند و جمعيتشاننابود شود؟
در اين احوال ميبينيم امام جواد(ع) در مناسبتهاي بسياري اظهارميداشت که داراي علم امامت است، علمي که از پدرانش عليهم السّلام فرا گرفته و آناناز رسول الله (ص) و او از جبرئيل و او از خداي سبحان، فرا گرفتهاند. از اين رواخبار غيبي بسيار ميگفت و بالأخره، شک نيست در اينکه بعد از آنچه که در اولينديدار با امام جواد (ع)، در داستان شکار باز، بين مأمون و آن حضرت واقع گشت، ومأمون از پاسخ چون صاعقهاي که آن حضرت داد، در هم شکست، اهميت موقعيت در برابرشمجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگي کار، يکّه خورد و دانست که ناچار است با کوششبيشتر و مکر و حيلهاي شديدتر، با اين مسأله روبرو شود، تا از آينده و سرنوشت حکومتخود وعباسيان مطمئن شود.
علامه جعفر مرتضي عاملي
ترجمه :سيدمحمدحسي
منبع : کتاب نگاهي به زندگاني سياسي امام جواد (ع(
صفحات: 1· 2